.....................



سلام احسان جونم خوبی عزیزم خسته کارهایت نباشی موفق ترین باشی واست دعا می کنم که حال


شب است
و در شبِ من
خوش نشینی ات زیباست
شب ڪہ میشود
زنگ احساسم را بہ رویاهایت
ڪوڪ میڪنم
تا دلتنگے شبانہ ام را
با گرماے خیال آغوشت مرهم
بخشم
اے مسافر بے نشانم
خیالت همیشه همراه من است
و اسمت ورد زبانم
راستی
نقشه ی شهر را هم تا زده ام
گذاشته ام در جیب کت ام
خیالم راحت تر است
راه فراری نداری
از هر طرف که بروی در آغوش‌منی
شب ڪہ میشود
زنگ احساسم را بہ رویاهایت
ڪوڪ میڪنم
‏عشق شاید
همین باشد که هر شب
روی تخت تنهاییت
بالشت را به هر طرف چرخاندی
خیالش را
عاشقانه در آغوش بگیری
و در لحظه لحظه ی
دلواپسی های دلت طرح
لبخندش را دلبرانه تصور کنی
و برایش بی انتها بمیری
مُدام پرتِ تو بود
حواسم بعد ها فهمیدم میانِ اینهمه آدم
حواسِ جمع می‌خواهد
دوست داشتنت
در عینِ نداشتنت
بیا لوس شو تو بغلم تا بپیچم
به تنِ ات و برات تا صبح حرف بزنم بهت بگم نفهمیدم کی و چجوری
عاشقت شدم کی شدی همه زندگیم کی دلمو باختم به چشمات از قشنگیا
و خوبیات بگم و ببینم وسط حرفام
نفسات منظم شده خوابیدی
بازم همونجا دورت بگردم
و ببوسم از سرخی خیال لبانت ‌‌‎



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:25 قبل از ظهر


دوستت دارم


چه آغاز باشکوهی است
شفاعت آفتاب
وقتی که صبح
از چشمان تو
طلوع میکند
تا کجا ی تمنا پرتابم میکنی
که جان شیفته ام
تشنه آغوش خورشید است
من تو را
دوست دارم
شکوفه سپید من
عطرت را دوست دارم
که شبیه رایحه سیب است
و غرق شدن در دریای خیالت
که با خود آرامشی عجیب دارد
خیالم لبریز از توست
و تو
تا همیشه
درون آسمان اقبالم می درخشی
چونان ستاره ای دنباله دار
که خیال خاموشی ندارد
تا همیشه
خواهان توام
و آتش مهرت درون سینه ام
به سردی نخواهد گرایید
‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکسیژن بهانه ای بیش نیست من هر صبح
عکست را می بوسم همین برایم کافیس
یه دیالوگ بود تو فیلم پل چوبی که میگفت روزی که فکر کردی کسی رو از ته دل
دوست داری هيچ‌وقت ولش نکن
ممکنه دوباره تکرار نشه آدم وقتی تو سن و سال توئه
فکر میکنه بازم پیش میاد باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی
فقط همون یه بار بوده
و حالت دیگه خوب نمیشه عشق یعنی حالت خوب باشه



:: برچسب‌ها: دلنوشنه غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:20 قبل از ظهر



میچسبد در این بهار
کنارِ این شکوفه ها
کنارِ بارانهای بیقرار و ناگهانی اش
یک فنجان چای بهار نارنج که کنارش آدمی از جنسِ
عطرِ اردیبعشق نشسته باشد
صبح شده ميشنوی گنجشك ها از سر ذوقشان
برای ديدار دوباره ات چه پر هيجان بر شاخه ها همهمه ميكنند ميبينی بيدار شدنت موهای بهم ريخته ات چشمان پف كرده ات حتی دل گنجشک هارا میبرد مرا که هیچ
صبح خميازه مى كشد نبودنت را
كلافه مى شود أز بى حوصلگى هايت
تو
بهانه ى طلوع آفتابى
لبخند نزنى
خورشيد خواب مى ماند
 هر صبح  نشانی از تو دارد
و هر روز
روزیست با یاد نامت
دم به دم مرا بخوان
و صبحهایم را
با نگاهت تازه کن
فراوان دوستت دارم
داغ تر از آتش فشان های فعال
عمیق تر از مسیر شهاب ها
وسیع تر از تخیل یک زندانی
خیلی دوستت دارم تو را
حتی بیشتر از شمار گناهانم دوست دارم
دلبر جان دلم تنگته تآ بينهآيت ميدونى از چه حجم بينهايتى از دلتنگى دارم ميگم انقدر نبودى انقدر برام نخنديدى انقدر آغوشت نبوده كه حتى اگر همين حالا سرم رو تو خیال سينه ات قايم كنم چشمآمو ببندم و عطرت رو نفس بكشم تو زيرگوشم آواز محبوبم رو زمزمه كنى هم دلتنگى مثلِ طوفانى عظيم تموم جونم رو تو خودش دفن ميكنه ميفهمی ميفهمى چقدر عجيب دلتنگم
‍ ‍ ارديبعشق را می شود آرام آرام عاشقی کرد اردیبعشق را می شود
آرام آرام مُرد به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد تنگ شود اصلا اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد بهار باید اول جاده ی دل بستن ها باشد اول عاشقی کردن ها آن زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه میاید و چشمک میزند، اردیبعشق را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد اردیبعشق را باید از پشت تمام لباس های نخی رنگی به تماشا نشست ملایم آرام یواش دقیقا یواش
روز نو صبح نو
زندگی دوباره مبارک
روزتان مالامال از محبت و انرژی مثبت ‌‌‎



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:19 قبل از ظهر


زندگی رو کنار تو میخوام بیا کنارم


اَمان از این اُردیبعشق
که تمامِ قندهایِ نخورده را
در دلِ من آب می کند
که انگار اصلا عاشقم
که انگار تو اینجایی
و من بی خیالِ تمامِ
این خستگی هایِ روزگارم که انگار تو خبر از شکوفه ها آورده ای که انگار تو در گوشم صبحِ
یک صبح اردیبعشق گفته ای بخواب جانم اردیبعشق است
و شب که میشود
تمام بی قراری ها سراغت را میگیرند
تمام کمبود ها حس میشوند
و تمام دلتنگی ها مشت به مشت
در سرت کوبیده میشوند شب که میشود
تمام نبودنت در
تمام وجودم فریاد میکند
بدون تُو
هیچ میلی به خود ندارم
انگار اصلا نمیشناسم خودم را
و انگار هیچوقت توجهی به خود نداشته ام میفهمی خانه بدون صاحب خانه
چقدر میتواند دلگیر و غریب باشد میدانی من بدون تُو
چقدر از خود و دنیای اطرافم فاصله دارم
من
دستهایم را به
تـــو می‌سپارم تو شانه‌هایت را به من
پایانی زیباتر از این
برای دلتنگی نیست
گاهی دلم
بهانه جو می شود
می گیرد و نفس ت را
بَند می آورد گاهی دلم
برای تو تندتر می زند در هر دم و بازدمی
قُرص و محکم
عشق را فریاد می زند گاهی دلم
همانی را می خواهد که نیست آشوب می زند بیقرار می شود
بیقرارِ بیقرار
تو همانی که دلم میخواهد شصت سالگی‌هایم
را در کنارش بگذرانم هفتاد سالگی و .. را
تو دقیقا همان یک نفر هستی که
دلم میخواهد پا به پایش پیر شوم
تو همان یاری هستی که شهریار میگوید
بدونِ وجودش شهر ارزش دیدن را هم ندارد
عشق ات را باید سَر کشید
پیش از اینکه زنگ قطارِ ایستگاهِ
آخرِ زندگی به صدا در بیاید



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:17 قبل از ظهر


دوستت دارم

ی میخواهم ڪنـار ٺو
در سڪوٺ سٺــاره ها
بگـویـم دوسٺٺ دارم
آرام بگویی من بیشٺر
امشـــب تـرافیـکِ دلتنـگی
تمامِ دریچه های قلبم را
مسـدود کـرده اسـت بـه گمـانـم بـاز هـم پـایِ تــو
در میـان اسـت
دلتنگى هاى آخرِ شبِ من هيچ شعبه
ى ديگرى ندارد يا عكس ميبينم يا آهنگ گوش ميدهم و
گیجم مثل اسفند
که معشوقه ی زمستان است
اما همه می خواهند
دستش را
در دست بهار بگذارند
وقتی خیالِ بودنت را
با کمی دیوانگی
هَم میزنم
خوشبختی از تمامِ جانم سرریز میشود
می‌دانم
هرگز پیدا نخواهیم کرد
من کسی را
که به اندازه‌ی تو دوستش داشته باشم و تو کسی را
که به اندازه‌ی من دوستت داشته باشد
دل تنگی های شبانه ام
جور دیگریست وخیم تر و بدتر و دشوارتر
مثل قفسی ست که میله هایش
هر ثانیه نزدیک و نزدیک و
نزدیکتر میشوند
هوای اردیبهشت و
نمِ باران و
دست هایی که نیست
اصلا رسالت اردیبهشت را تُ با نبودنت زیر سوال برده ای
دیگر حساب روزهایم از دستم در رفته تمام روزهایی که تو نیستی
روزهایی که من مانده‌ام
روزهایی که میخواستم باشی
روزهایی که قرار نبود بی‌قرار باشم
روزهایی که زود شب شدند
روزهایی که تمام نمی‌شدند
روزهایی که
تمام وجودم لرزیدن



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:15 قبل از ظهر


سلام احسان جونم دلتنگتم


دلم فقط تو را می خواهد
شب های با خیال تو بودن را
مهتاب را و ستاره ها را
با تو می خواهم آن قدر
ستاره بچینم
که میان ستاره هایم
پنهانت کنم و توهیچ وقت
از کنارم نروی
تو را دوست دارم
آن سان که هرگز کسی را دوست نداشته ام و دوست نخواهم داشت تو یگانه هستی و خواهی ماند، بی هیچ قیاسی با دیگری تو را با تمام هر آنچه که از قلبم باقی مانده، دوست می دارم. با تکه هایی که از آن نگه داشته ام. فقط می خواهم بیشتر دوستت بدارم تا تو را خوشبخت تر کنم
با خیال تو چندان خوشم
که خوشی‌هایم
تمام می‌شود بی‌توام چندان گریه می‌کنم
که گریه‌هام
تمام می‌شود تا زنده‌ام
و بوسه‌هایم را
تمام می‌کنم
چشم هایت
همه چیز را لو می دهد
نگو که عاشقم نیستی
انگار که بخواهی بوی عطری تند
پیچیده در اتاقی کوچک را انکار کنی
ساکت نباش عشق را باید فریاد زد
‌‌‎ شب بخیرم به تو
نوبرانه ی عاشقی است که
آرامش را به قلب و جانم تزریق میکند
تا شاعرانه هایم را
در وصف زیبایی نگاهت
بسرایم
تو را امشب
با آبِ چشم
خاطراتی خاک خورده
و دستهایی عاشق می سازم
باد می آید
رؤیای سفالی ام
ترک می خورد
به من فکرکن چون
شعر به شراب
شراب به آغوش
آغوش به بوسه
و بوسه به شعر
به من بیاندیش مانند،
شعر به من
من به عشق
عشق به ما
و ما به هم
به من فکر کن،حادثه این است
به من بیاندیش عشق این است
عاشقی تعطیلی ندارد و تا دنیا دنیاست عاشق عاشق است و تو محبوب من‌ هستی و غریب کسی است که محبوبی ندارد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:15 قبل از ظهر


سلام احسان جونم دلتنگتم


دلم فقط تو را می خواهد
شب های با خیال تو بودن را
مهتاب را و ستاره ها را
با تو می خواهم آن قدر
ستاره بچینم
که میان ستاره هایم
پنهانت کنم و توهیچ وقت
از کنارم نروی
تو را دوست دارم
آن سان که هرگز کسی را دوست نداشته ام و دوست نخواهم داشت تو یگانه هستی و خواهی ماند، بی هیچ قیاسی با دیگری تو را با تمام هر آنچه که از قلبم باقی مانده، دوست می دارم. با تکه هایی که از آن نگه داشته ام. فقط می خواهم بیشتر دوستت بدارم تا تو را خوشبخت تر کنم
با خیال تو چندان خوشم
که خوشی‌هایم
تمام می‌شود بی‌توام چندان گریه می‌کنم
که گریه‌هام
تمام می‌شود تا زنده‌ام
و بوسه‌هایم را
تمام می‌کنم
چشم هایت
همه چیز را لو می دهد
نگو که عاشقم نیستی
انگار که بخواهی بوی عطری تند
پیچیده در اتاقی کوچک را انکار کنی
ساکت نباش عشق را باید فریاد زد
‌‌‎ شب بخیرم به تو
نوبرانه ی عاشقی است که
آرامش را به قلب و جانم تزریق میکند
تا شاعرانه هایم را
در وصف زیبایی نگاهت
بسرایم
تو را امشب
با آبِ چشم
خاطراتی خاک خورده
و دستهایی عاشق می سازم
باد می آید
رؤیای سفالی ام
ترک می خورد
به من فکرکن چون
شعر به شراب
شراب به آغوش
آغوش به بوسه
و بوسه به شعر
به من بیاندیش مانند،
شعر به من
من به عشق
عشق به ما
و ما به هم
به من فکر کن،حادثه این است
به من بیاندیش عشق این است
عاشقی تعطیلی ندارد و تا دنیا دنیاست عاشق عاشق است و تو محبوب من‌ هستی و غریب کسی است که محبوبی ندارد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:15 قبل از ظهر


دوستت دارم صدف زندگیم


کاش بدانی
دوست داشتنت
خورشید نیست که لحظه ای بیاید و لحظه ای برود ماه نیست که یک شب باشد و یک شب نباشد ستاره نیست که شبی پر شور باشد و شبی کم فروغ باران نیست که گاه شدت گیرد و گاه نم نم ببارد
مثل نفس می ماند
همیشه با من است
تو می توانی احساست را پنهان ڪنی
دلبــر جان مگر نمیدانـے ڪه من
همسایه ے دیـوار به دیـوارِ
قلبت هستــم
بارها شنـیده ام
نبضِ تنــدِ هیـجانـش را
وقتی ڪه صداے قدمهـایم را میشنود
اینکه دلتنگم
فدایِ سرت جانِ دل فقط مرا میانِ این مردمِ عاشق کُش
که از عشق هیچ نمی دانند
تنها مگذار عشق را تو می دانم که می دانی اش دلخوشم به تو به آمدنت
به بودن و ماندنت در سایه روشنِ این شب ها و روزها
منتظرت می مانم
بیا و آرام بغلم کن  و بگو
دوستت دارم
بگذار شرابِ لبهایت لابلای قلبم
پاشیده شود
اُردیبهشت است
و بساطِ دلبری برپاست هوایش بویِ بهشت می دهد
هوش از سَر می بَرَد هوسِ عاشقی دارم
شادیِ کوچکی می خواهم
از جنسِ آمدنت
می آیی
مانندِ ليلا عاشِقَت شَوم تَمامِ مَن برايِ تو باشد عالَم و آدم را به خاطِرَت بِهَم بِريزم مَجنون من ميشوي
نزار قبانی میگه هم می‌ترسم دوستت داشته باشم اون‌وقت بری و درد بکشم هم می‌ترسم دوستت نداشته باشم، که فرصت عاشق تو بودن از دستم میره و پشیمون می‌شم حالا تو بگو کیف احبک بلا الم و کیف لااحبک بلا ندم چطور عاشقت باشم و درد نکشم، و چطور عاشقت نباشم و پشیمون نشی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:13 قبل از ظهر


دوستت دارم صدف زندگیم


پرنده ای خیس در بارانم گُونه هایم را نوازش سرانگشتانت ڪن
بفشار مرا در سینه ات در ٱغوش تو هیچ پرنده ای مردنی نیست
حواسم پرت زیبایی‌ات شد منِ دست و پا چلفتی نصف بیشتر شعرم را ریختم زمین فقط ماند یک دوستت دارم ساده
 ‌ ‍ ‌‌‌‌از ازل تا فراسوے زمان و جهان نامتناهی بارها تورا تجسم ڪردم
بی‌نشانه‌اے و تصویرے به چه ڪسی بڪَویم به حوریان جام به دست
یا جماعتی مجنون ڪه از ازل
نقش عشق‌تو
  بر قلبم حڪ شده
     و تا ابد تو را
      دوست‌خواهم‌داشت
شب در تخت خوابیدم و صبح در یک بطری سَرگردان
بیدار شدم چه دنیای تنهایی
چه دنیای سرگردانی
از تو خبری نیست از تو خبری نخواهد آمد
و من سزاوار نبودم
این بی‌خبری این تنهایی این سرگردانی را
دنبال یک کلمه می گردم
یک کلمه ی خاموش
مانند یک بوسه
که جمع کند همه ی کلمات را
روی لب های تو
همه ما یک نفر را داریم که نداریمش می‌دانید چه می‌گویم دوستش داریم
و با قلبمان می‌خواهیم کنارش باشیم به یادش بیدار می‌شویم
و شب قبل از خواب به او فکر می‌کنیم برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنیم
و دوست داریم سبدِ دلتنگی‌هایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد یک نفر که می‌خواهیم دنیا خالی شود
اما خودش باشد
کنار ما و بی حوصلگی های‌مان این یک نفر همانی است که
با ما ولی بی ماست
من از عمیق ترین نقطه‌ی قلبم دوستت دارم
عمیق ترین نقطه قلب میدونی کجاست اونجایی که هیچکس برام شبیه تو نیست
اونجایی که خیالی که با تو ساختم و نمیتونم اصلا با هیچکس دیگه‌ای بسازم
اونجایی که درباره تو با هیشکی جز خدا
اصلا نتونستم هیچ حرفی بزنم
اونجایی که دلم نه شبیه تو،و نه بهتر از
تورو بلکه فقط بودن با تورو میخواست



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:12 قبل از ظهر


برخيز صبح را برايم هديه بياور
می خواهم لبخند خورشيد را
به صورتت بياويزم
تا خیال بوسه هايت مرا بسوزاند
خیال صبح بخیر گفتن های
با چشمان خواب آلود
و لبخند اول صبحت
شیرین ترین حادثه
تا همیشه ی عمر من است
و با دنیا هم عوضش نمیکنم
حال هر کجا که باشم
هر کجا که باشی
اردیبهشت یعنی تو
که وقتی در خیالم هستی
بهشت می‌شود جهانم
بیا اردیبهشت عشقی دارد
بہ پراکندگی عطر بهار نارنج کوچہ های بی قرار و
دستهای دو نفره و آرامشی دارد
بہ وسعت یڪ فصل عاشق
تمام صبحهایم را
در فنجان می ریزم
و به یاد تو آن را سر می کشم
به سلامتی تمام صبحهایت
خیال چشم‌هایت
نور می‌تاباند
و صبح عشق را به پنجره می‌کوبد
طلوع در چشم‌های توست خورشید هیچ‌کاره بود
تو بگو
چشم هایت
تشنه کدامین نسیم آشناییست
که هر روز صبح
تا نامی از عشق می برم
خورشید را
در آغوش میکشی
صبح که می شود.عشقت فوران می کند از
چشمه ی جوشانِ قلبم
آنجا که با هر تپشِ نامِ تو هزاران بار تکرار می شود
هیس دیگر لاف زدن از
اردیبهشت ممنوع است
سِکانسِ آخرِ عاشقانه
فقط و فقط
مَن در بهشتِ آغوشِ تو هَست و بَس
دیشب خوابت را دیدم عزیزِ لحظه های من دلم شانه های امن تُ را میخواهد
چه کنم دل است و کارش عاشقی
عشق کاری کرده
به هر بهانه ای هوای تُ را کند


نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:11 قبل از ظهر



بـاز هــم شــــــب و تڪـرار پـر حادثـه ے یـادت
و اینگونه هر شـب به زیباترین
تڪـرار عالـم دچـار می شـوم
دلم نمی‌آید که شب را رهاکنم و همینطوری بخوابم
شب قشنگ است
شب باید بیدار ماند
گاهی به‌سلامتی ستاره‌ها شراب حافظ شیراز نوشید حرف زد گریه کرد
شب باید کتاب خواند فیلم دید
شب باید عاشقی کرد
و شب لعنتی‌ترین بُعد زمان است
آنجا که هی کلنجار میروی نسخه‌هایی را که برای فراموشی پیچیده‌ای با یک دلتنگی ب باد ندهی
امان از این دلتنگی‌های شبانه
که پای اراده‌ات را میلرزاند
و میفهمی یک نفر هست که
روزهای نبودنش
که شب‌های نداشتن اش
عادت نمی‌شود که نمی‌شود
ببین پنجره باز است
صدای معاشقه‌ی باد اردیبهشت
با شاخه‌های بیقرار چنار می‌آید
میان غلظتِ شب
کاش برگ بودم کاش درخت بودم کاش باد بودم می‌پچیدم به شب
چنگ می‌زدم به تاریکی
به عمق راز آلودگی
از این همه، آدم‌ام اینسوی پنجره
با چند کلمه با چند واژه
و خیالی رها
که باد وُ شب وُ شاخه‌های آشفته را
فالگوش ایستاده
که این روح شوریده حال
در کالبدم آرام نمی‌گیرد
اون جمله ی سیمین دانشور
خیلی قشنگه که میگه
خوشبختی از نگاه هر کسی معنای متفاوتی
دارد اما از نظر من آدم‌هایی خوشبختند که
عشق به موقع به سراغشان بیاید


نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 2

و ساعت 6:11 قبل از ظهر


بزرگ‌ترین درد دنیاست عشق اون هم دور ازت باشه و هم دوستت نداشته باشه اخ عشق چه رنج عظیمی بهم دادی


هر شب
ڪه ستاره‌ها براے بوسیدن ماه
به انتظار شب می‌نشینند
من هم تورا
عاشقانه چشم به راهم
و عطرتو هر شب میپیچد در خیالِ من چاره یِ من چیست جز شب بیداری‌و شیرینـیِ دوستداشتن را
میچِشم از لَبـانت که حَل کنم تمام دردهای دنیارا شب به شب جـان به جـان میدهم
با صدایت خـوبِ من شب من با خیال تو است
سر گردانی در خیال تو
یک دلخوشی ساده است برای من
سنجاق ميكنم تورا به عاشقانهايم گويي كه تو در ميان همه چيزي خود جاني
جان را عزيز ميدارم
بر شوق وصال چشمانت
ميسرايم
به آغوش خيالم ميكشانم تورا
عطر نفسهايت متولد ميكند مرا
كودكی ميشوم پر از تمنای آغوشت
محمود درویش چقدر قشنگ میگه
تـو نَه دوری تا انتظارت کشم
و نَه نزدیکی تا ديدارت كنم
و نَه از آن مَنی تا قلبم آرام گیرد
و نَه مَن محروم از توام تا فراموشت کنم
تـو در میانه‌ی همه چیزی
یکی از قشنگترین متنهایی که در مورد دلتنگی خوندم شاید همین بود
پرسیدم اگر آدمها دلتنگ شوند چکار میکنند جواب داد بغل میکنند پرسید چگونه کسی را که نیست بغل میکنند جواب داد لازم به بودنش نیست گاهی عطرش را گاهی لباسش را
گاهی هم خیلی‌ که دلتنگ میشوی
هوای نفس کشیدنش را پرسید تو خودت دلتنگ میشوی در حالی که پیراهنی را
بو میکرد پاسخ داد نه پرسید اما این پیراهن جواب داد درباره دلتنگی پرسیدی نه دیوانگی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 2

و ساعت 6:9 قبل از ظهر


احسان جونم خوبی خسته کارهایت نباشی امیدوارم موفق ترین شوی دوستت دارم بهترینم


شب می‌رسداز راه
مثل پیرزن غمگینی
که سالها پیش ازاین شهر رفت
چمدانش پراز لبا‌س‌های کهنه‌ی مردی بود
مردی که درکودکی گفته بود دوستت دارم
دستانت را به من بسپار
می‌خواهم آواز تاب‌داری بخوانم
که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانه‌ای که مثل دلم در عمق این جهنم سوزان پنهان است
و عشق
آنقدرها هم که فکر می کردیم
عادلانه نبود زنِ همسایه عاشق شد پیراهنِ بلندتری دوخت من عاشق شدم گریه هایِ بلند تری سَر دادم در عصرِ ما
همه همیشه دیر می رسند یکی به اتوبوس یکی به قطار یکی به یکی
همزاد چشم‌های توام
در بازتاب آشوب که پس زده‌ست پشت‌دری‌های قدیمی را و نگران‌ست .
آرامشی نمانده که بر راه شیری بگشاید 
و روشنای بی‌تردیدت
از سرنوشتم اندوهگین می‌شود
دنیا اگر به شیوه‌ی چشم تو بود
پهلو نمی‌گرفت بدین اضطراب
دستانت را
اندکی به من امانت بده میخواهم با آن‌ها، گره از بافته‌های اندوهم بگشایم
ببین بساطِ دلبرانه ی اردیبهشت پهن شده تازه به سرآغازِ عشق رسیده ایم التهابِ عجیبی میانِ دلم برپاست یک احساسِ متفاوت یک بیقراریِ ناب انگار قرار است اتفاقاتِ خوبی بیفتد بادهای بهار پشتِ شیشه می رقصند گل های باغچه بذرِ امید به دلم پاشیده اند انگار زمین و زمان مژده ی روزهایِ بهتری برایم آورده اردیبهشت است بویِ بهشت را می شود از هر ثانیه اش استشمام کرد حالِ خوبی دارم قابلِ شرح نیست دلم کمی قدم زدنِ جانانه در خیابان می خواهد یک هندزفری یک موزیکِ عاشقانه و کمی هم لبخند همین برایِ شادی ام کافیست آری بعضی می رقصند که به خاطر بسپارند بعضی می رقصند که فراموش کنند و فراموشی لازمه ی این روزهاست اردیبهشت عجب ماهِ خوبیست
آدم هوَس میکند عاشق باشد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 2

و ساعت 6:7 قبل از ظهر


سلام احسان جونم قند عسلم صبح قشنگت بخیر


بهترین بهانه
برای پیدایش صبح
طلوع آفتاب خیال بوسه های تو
بر شرق گونه های من است
که تمام دقایقم را
به رنگ نور در آورده
صبح شده
 پلکهایت را کنار بزن
شاید که آفتاب نگاهت
ذره ذره جانم را
به عطش چشمانت
مبتلا کند
صبــح بخیـــرهایت را
ڪَذاشتـہ‌ام سرِ طاقچـہ قلبـــم
شاید ڪہ بہ بهــانہ برداشتنشان
قدمی بڪَذارے بر سینہ خستہ مـن
بلڪہ آرام ڪَیـرد از
عطـــرِ حضـــورت تـن دردمنـدم
صبح بخیر هایت را بگو
تا من مثل همیشه
بغض‌های آغوشت را
در آنسوی رگ‌هايم احساس کنم
برخيز صبح را برايم هديه بياور
می خواهم لبخند خورشيد را
به صورتت بياويزم
تا خیال بوسه هايت مرا بسوزاند
قرارمان سر میز صبحانه
من عشق می آورم و تو عسل
من مربای بهار کنار نان میگذارم
تو چند بیت غزل
با دو فنجان چای
که دم بکشد در نگاهمان
مَرا ببوس‌
   وَ با مَرهَم بوسه هایَت
   دَستی بکش
   بَر زَخم های تَلنبار شُده ی
   دَشتِ مَملو از شَقایق های قَلبَم
حوالیِ اردیبهشت بوی بهشت می آید عطر شکوفه ها و خاکِ باران‌خورده هوش از سرِم پرانده فصل بهار شوخی بردار نیست تمام آدم‌ها را عاشق می‌کند
به اردیبهشق خوش آمدی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 2

و ساعت 6:6 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی جان دلم که آنلاینی شب ات خوش ماه دلم


    امشب روحم را
به موسیقی آرام صدای تو می سپارم
و جسمم را
به تجسم نوازش خیال دستهای تو با آغوش باز
تسلیم قانون شب می شوم
شاید امشب دوباره به خوابم آمد
تو آرامشم باش و با آغوشت
خیالی ازشب بوسه هایت را روی گونه هایم به یادگار بگذار
آرامش شب های بیقراری ام باش
بگذار سکوت نفس هایت خاموش کند نبض طوفانی قلبم را
امشب مرا در
آغوشت بگیر
واز شاخه شاخه ی موهایم
ترانه ای
فراتر از دوستت دارم بنواز‌که طعم یکی شدن را بدهد
فڪر می‌ڪنم بہ تو
فڪر خودش شعر میشود
نگاه می‌ڪنم
عڪست را روے طاقچہ
نڪَاهم بغض می‌شود
دست می‌ڪشم بہ قاب
زیارت می‌شود
لب‌هام نزدیڪ لب‌هات و
همہ‌چیز محو میشود
نبودنت چنین ڪرده
بودنت چہ می‌ڪند
آرام بغلم کن  و بگو
دوستت دارم
بگذار شرابِ لبهایت لابلای قلبم
پاشیده شود
تو منو کامل می‌کنی من همه چیز رو راجع به تو دوست دارم و اون چیزایی که توی خودت ازشون متنفری باید بگم که من اون ها رو ستایش می‌کنم توی هر حالت و هر زمانی زیبایی نه فقط صورت هرچیزی که متعلق به توئه قشنگه افکارت درد هایی که به دوش می‌کشی و حتی حرف هایی که هیچ‌وقت نتونستی بزنیم می‌خوام بدونی مهم نیست کجا باشی و یا مشغول چه کار با چه کسی باشی، تو جزئی از من متولد شدی و جزئی از من می‌مونی توی جایگاهی رو توی قلبم داری که کسی نتونسته بود بگیره تو قسمتی از روحمو شدی که کسی نتونسته بود باشه و من قول می‌دم این قسمت ها برای همیشه برای تو می‌مونه
به‌ خودم که‌ اومدم‌ ماه‌ زندگیم تو‌ بودی????
نامه ای به تو یه جمله ی قشنگ کوردی هست که میگه تَنیآ نفری دَه نام دلم یعنی بین این همه آدم که میشناسم
تو توی دلم تکی همینقدر قشنگ



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 29 / 1

و ساعت 11:25 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم خسته کارهایت نباشی عشق قشنگم


براے توصیـف شب بہ چیـدمان واژه‌ها نیـاز نیسـت شب
حـس زیبـایی‌سـت
وقتی بہ یادت
لبخنـدے ڪوچڪ بـر لـب‌هایـم می‌نشینـد
شب خیال چشمانت
موسیقی دل انگیزی است
که ملودی هزاران عاشقی را
در خود دارد
بخواب آرام
مهتاب را به دامن بگیر
و از ترانه خوش مهربانی همین ملودی
در رقص هزاران بوسه بچین برای شب
امشب همه واژه های  قشنگ
سرمه شده اند
بر اندام تو
تا  مست ترین شعر
را
در آغوش تو پایان کنند
امشب عریان ترین واژه ها
در چشمان من میرقصد
وقتی دکلمه ی بوسه هایم
روی عکسهای تو میرقصد
صدای قلب نیست صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی ست کمی خسته شوی کافی ست بایستی
تو انگیزه‌ی تمامِ دردهای منی اسطوره‌ی بی‌مهری‌‌ها
گرچه اندوهت را به جان خریده‌ام
اما همیشگی در من
تو پرآوازه بمان
یکی دَر مَن فرو می ریزد‌ امشَب
   بَرای لَمسِ آغوشَت
   بَرای تابِ گیسویَت
   بَرای بَرق چشمانَت
   که خیلی دوستشان دارم فرو می ریزد امشَب
‎‌‎ سر بر سینه ی خیالت
می نوازم سه تارم را
به یاد نوازش سر انگشتان تو و
تار های گیسوان من
هنوز شهد بوسه هایت را
مزمزه می ڪنم
در عریانیِ آغوشم
آنـچنان در منـی ڪه در تـردید بین رویـا و حقیقت معلـقم
هنگامِ قدم زدن برروی بـرفِ بڪرِ ڪوچه ها ردپایت در ڪنارم نقش می بنـدد ساعتها باتـو گفتـگو دارم بـۍ آنڪه صدای خود را بشنوم تو شـراب می نوشی و
من مسـت مۍ شوم من زندگی میڪنم با خیالت و
فرمان در دست توست و شـب ها دربستـرِ خالیـم  تـو نیستـے و من
در آغوشـت گـم میشوم
‎‌‌‌آه چرا می‌باید
من تو را شگفت بدانم
در این جریان
که از شگفت بودن همه چیزی
عادی می‌نماید وگرنه تو عادی‌ترین موسمی
که باید به چار موسم افزود
و چشمان تو
راحت‌ترین روزی که می‌توان برای زیستن تصمیم گرفت



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 29 / 1

و ساعت 8:47 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی شبت خوش خسته کارهات نباشی نیامدی جنگ هم شروع شد

آنچنان عاشقانه
به تمام
خواهمت خواست
که قلمت سربه زیر شود
و انگشتهات
بر تن من بریزد
ذهن زیبای تو را
زیباترین چیزی که میتونستم از خدا بخوام تویی????
کسی که با خیالت به زندگیم معنا دادی جوری عاشقت شدم که بهش فکر هم نمیکردم دور ترین نزدیک من میخوام اینو بدونی که این درد عشقی که الان دچارش شدم زیباترین دردی هست که تو زندگیم تجربه کردم یا بقول همایون شجریان خوب شد دل به عشقت مبتلا شد خوب شد
هر سالی که می‌گـذرد
تکه ای از من در آن سال جا می‌مانـد
تو را نمی‌دانـم
اما من در سالی که گذشـت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختـم
هر چه جستجو می‌کنـم
نمی‌دانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانـده که اینگونه سردرگم و دلتنـگ به سر می‌بـرم
تلخم ولی قسم به عشق تو را مست می‌کنم بنوش مرا
با چشم‌های نیمه‌باز چون بوسه‌های بی‌هوا یک نفس بدون فکر دیوانه‌وار من دوست داشتنت را
جرعه جرعه مست می‌کنم
بنوش ‌مرا تلخم گَسَم همچون شراب یا شعرِ ناب در دست‌های توووووو
چون تیغِ آفتاب در چشم‌ ماه‌تاب
بنوش‌ مرا تلخم ولی قسم به عشق
تو را مست ‌می‌کنم تا تو تمامِ شب
آواز سَر کنی
من دوست‌ ‌دااااارمت
با تو دیوونگیَم قشنگه
ترس و دعوا و غم و شادی
و عشق قشنگه
با تو تک تک جزئیاتِ
خسته کننده زندگی هم قشنگه
قیصر امین پور چه زیبا به عشقش میگه من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تــو را دوست دارم
نه خطی نه خالی نه خواب و خیالی من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 27 / 1

و ساعت 10:58 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی از خودت خبر بیار درا رو واکن عشق من نترس بهت عشق اعتراف کن حال آقای یراحی چطوره


جان شیرینم
می خواهم بساط دلدادگی ام را
پهن کنم گوشه ی لبت
آن هم با یک بوسه
عطر نفس هایت را
با ولع به مشام بکشم
شانه ایی امن باشم
برای گرمای احساساتت
جان شیرینم چشمانت را به روی نگاه من نبند
بگذار با هر نگاه هرچند نیم بند
عاشقت شوم
خیالم را تبعید می‌کنم
تا دیگر به تو نیاندیشد دهانم را می‌درم
اگر نام تو را دیگر بار بگوید در این هنگام
اگر هنوز هم حضور داری
آخرین کلماتم را
در زندگی یا مرگ
با تو می‌گویم بدرود
برایم بنویس دوستت دارم
و شانه هایت را بفرست
من تنها به این امید
نفس هایم را همراهی می کنم
تُ را
عاشقانه‌تر دوست خواهم داشت
چه بمیرم چه بمانم قلب تُ
آشیانه‌ی من است و قلب من
باغ و بهار تُ
عشق
همیشه به داشتنت در کنارم یا لمس دستانت
و نوازش موهایت نیست عشق گاهی
ایستادن و از دور تماشا
کردنت است عشق باتمام بی رحمی زیباست
به شرط اینکه
دل عاشق خود را
بزرگ کنم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 26 / 1

و ساعت 10:21 بعد از ظهر


سلام احسان جونم یکسره داره مشهد بارون میاد جایت خالیست ولی خیلی سرد شده خوبی عزیزم مواظب خودت باش

بھار ڪه آمد
دوست‌داشتنت یڪ سال دیگر
در قلبــــم ریشہ‌هایش
محڪم‌تر و خیال بوسہ‌هایت بر تنہ‌‌م
شڪوفه هایش بیشتر شد
به بهار ِ چشمانت
کوچ کردم شاید برایم تکرار شوی حیف آواز عاشقی
سَر نداد
پرنده ی احساس
و در حال و هواے عید،عجیب هوس ڪرده‌ام
نڪَاهت را بو ڪنم
و در خیال بازوانت
عشق را با صداے بلند فریاد بزنم
آغوش وا ڪن
عمرےست در دام نڪَاہ تو اسیرم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ کاش بودی پیراهنِ تار و پودم
یا که پیراهنِ تنِ تو من بودم یا کاش هر دو بودیم در پیاله‌ی یاران
تو شراب من آب باران یا کاش دو مرغک عشق بودیم
دو تنها
به صحرای همدمی
بدون آدمی
پشت پرچین خیال
در مرز آرزوهای محال
زیر درخت امیدهای دور و دراز
به تو می اندیشم
تا از راه برسی
با کوله باری از بوسه
با طعم بهار نارنج
با غرور و شرمی مردانه
بگویی امدم بمانم اگر لبخندت را بنام من کنی
مسخ میشود دلتنگی هایم
روز به روز
هفته به هفته
سال به سال و من به موجودی عجیب تبدیل میشوم
که نیمه ی وجودش را از او جدا کرده اند
اما الان سال هاست که زنده است
و بر روی جاده ی زندگی
خودش را آرام آرام
به جلو میکشاند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 25 / 1

و ساعت 10:45 بعد از ظهر



شنبه ها تنهاترينم در آغوش زندگی
باران به چشمانم بوسه ميزند
و دامانم پر ميشود از عطر شقايق و رازقی
قلم بر صفحه ی دفترم ميرقصد
و واژه ها بر مركب عشق سوار ميشوند
من ميبارم قلم ميرقصد واژه ها ميخندند‌تو ترانه ميشوی و باز خاطره زاييده ميشود
حس آميزی زيبايی دارد اين شنبه
با چشمهایت
نمیتوان آدم ماند
نمیتوان یڪجا نشست و
پرواز را نخواست
با چشمهایت
نمیتوان گفت ڪه
دنیا هیچ زیبایی
دربین نداشت
با چشمهایت چه چیزها
چه وصف‌ها ڪه
نمیتوان گفت
حس داشتنت
مانند کهنه شرابی‌ست که
عجیب مست میکند
خیره شو در برق چشمانم
بگذار عشق را
آرامش را
حس پرواز را
از پشت چشمانِ
شبرنگت احساس کن
من تــو را
بہ شروعی تا بے نهايت
بہ خلوتے بے اضطراب
بہ آرامشی پس از انتظار
و بہ هميشڪَی ماندنی
بی دلهره می برم
تــــو اما همينطور عاشقانہ بمان
بڪَذار ببوسم خیال لب
      شیرین عسلٺ را
        مڪَذار ڪه من ٺشنه
                     و ٺب دار  بمیرم
در پای ٺو یڪ بار
   بمیرم ڪه هنر نیسٺ
           باید ڪه به هر لحظه
                     دو صد بار بمیرم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 25 / 1

و ساعت 4:52 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم خسته کارهایت نباشی وای امروز چه بارون قشنگی از صبح میاد جایت خالی بیادتم


صبح ها لباس آرامش بپوش
دست‌هایت را باز ڪن
چشم‌هایت را ببند
برو بہ آسمان
و حس ناب زنده
بودن را نفس بڪش
چون من هنوز هم 
لذت با خیال تو بودن را
با هيچ چيز عوض نميكنم
دوست داشتنت حال ديگرى دارد
مطمئن باش كه من حتی اگه روشنايی رو تویِ بقيه ببينم بازم تاريكیِ تو رو انتخاب می‌كنم
لعنتی لبهایِ زیبایت
فقط مـــال مـن است
ڪور باد آنڪس ڪه چشمش
ســـــوے امـــــوال مــن است
در آغـــوشـم
بڪَیــر ڪھ بھ
امنیت آڹ محتـاجم
بھ شانــھ هایت
بھ نــوازش هایت
بیا تا روے
چشمانــم بنشانمت
ڪھ مڹ بی نهـایــت
دوســت دارمت
که خیال بودنت نفس کشیدنت اصلا سکوتت هم عشق است
خنده هایت که دیگر جای خود دارد
غوغا میکند دل و جان را با خود میبرد
تو همان یک نفری عشق جانم
ای زیباترین اتفاق ای شیرین ترین احساس
دوستت دارم بسیار
????زیبایی چشمان تو را ماه ندارد
لبخند تو را باغ به ولله ندارد
وقتی تو نباشی دل این شهر
گرفته ست
هر کوچه که در سینه به جز آه
ندارد
بردی دل از این شاعر بیچاره و
گفتی
دل کندن از این خانه دگر راه
ندارد
چشمان تو آنقدر قشنگ است
عزیزم
این کوکبه در چشم تو را شاه
ندارد????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 24 / 1

و ساعت 4:43 بعد از ظهر



‎فروردین دارد تمام میشود
‎اولین باران بهار را که نبوده ای
‎خودت را به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان
‎میدانی که
‎اردیبهشت بی تو
‎بهشت نمیشود
دعوتم کن به شهر آغوشت شهری که
عطر دلدادگی اش بتَراود اندامم را آغوشی که
بی پَروا مَرا
لا بلای بازوانش بفشارد بوسه هایش غرقم
کند آنگاه با شهد لبانت
عسلی کن لبانم را
خیال بوسیدنِ تو
چای ذغالیِ دِبشی ست که عجیب میچسبَد در این
سَرمای طاقت فرسایِ بی مهری کافیست بِبوسی مَرا
تا قدرِ یِک جَهان دِلگرم شَوم بِه عِشقِ پر حرارت تو
من با ذره ذره قلبم با هر دم و بازدمم دوستت دارم
میدانم که دوست داشتنم باز هم
در باور تو کم است
تو کنارم باش
من تمام شب های عمرم
را تاب می آورم
به امید صبحی که
چشمانم به روی تو باز شود
میدونی تو اگه عدد بودی چه عددی بودی؟ چه عددی؟ می‌شدی عددِ 721 خب حالا این عدد چه معنایی داره معنیش یعنی بین هفت آسمون و دو عالم تو برام یدونه‌ای خیلی عجیبه ولی یسری آدما این حس رو درونت به وجود میارن، یعنی یجوری توی قلبت جا باز میکنن که با دنیا و آسمون و زمین و ماه و کهکشان و هر چیزه دیگه‌ای که از ذهنت بگذره عوضشون نمیکنی مثل حس من به تو. تو خاص‌ترین آدم زندگیمی و من تورو به اندازه ستاره های آسمون به اندازه گرمای خورشید به اندازه زیبایی ماه و بی‌نهایت دوستت دارم
شعر بودی
آمدی به ذهنم
نوشتمت
تا از یادم نروی
باران بودم
باریدم در شب تنهایی ات
پنجره را بستی
تا فراموشم کنی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 24 / 1

و ساعت 4:42 بعد از ظهر



شاید یک شب
منم راهِ رسیدن
به خوابت را
پیدا کنم
اگر،خیالت بی خیالِ
چشم هایم شود
تو را دوست دارم
چون بوئیدن غنچه‌ای در حال باز شدن
چون رویایی شیرین بعد از کابوس تو را دوست دارم
چون هر سلامی پس از بدرود
امشب
شرم و حیا را
پشت در اتاقی جا گذاشته ام
که نیمه باز به انتظارت
نشسته است
بـیا تا نجوا کنم
در آغوشت
خیال عشق را
هوایِ عاشقی با تو مثلِ بهار های گیلان
غیرِ قابل پیش بینی است گاه ابری است
گاه بارانی
و گاه طوفانی
آنقدر نوسان دارد که با آفتابی شدنِ آسمان
باید ذوق کرد درست مثلِ لبخند های کمیابِ تو بعد از چند روز دلگیری
گاهی برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتی حافظه‌ی تن بيدار می‌شود
هوسی قديمی دوباره در خون می‌دو‌د
وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید
و دست‌ها هوای لمس تو را دارند
گاهی برگرد و بغلم کن
وقتی لب‌ها و پوست يادشان می‌آيد
مرا با خود ببر در ش
دلم آرامشی مطلق می خواهد آرامشی که مرزی ترین لایه های میانمان را خط بزنم
و در هوای تو نفس بکشم
آرامشی که ساعت داشتنت را کوک نکنم
و روزها از زندگی جا بمانم
آرامشی که آنچنان محکم بخندم که غصه بمیرد
دلم آرامشی بی قید و شرط میخواهد
تنها چهره‌یِ توست عشقِ من و خیال تن اَت
تنها با خیال توست
که من از تنها بودن دست می‌كِشم
و حتّی دست می‌كشم
از بودنِ اين شَبح كه آيينه هم برايش خالی ست
بايد ببينمت
تا زمين و زندگی را به دست گيرم
به دور از بودن اَت
خونم آبیِ خاكستری ست
كه سكوت می‌كند
به دور از بودن ات
در من چيزی نيست
جُز مُشتی بزرگ و فرو بسته
كه آزارم می‌دهد
نبودن اَت
پلكِ عظيمی ست
رویِ تمامِ تنم
وفادارانه ترین عاشقانه
رو سعدی اونجا میگه که
مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 24 / 1

و ساعت 4:41 بعد از ظهر



جهانم سرزمين خیال دستان توست
كه نسيم آرامشش
می‌پيچد لای موهايم
موهايم تاب بر می دارد
موج می‌گيرد طوفان می‌شود و دلی در آغوش اين سرزمين
خودش را بخواب ميزند
عشـق
ڪودتايی‌سـت
در ڪيمياےِ تـن
و شـورشی‌سـت شـجاع
بر نظـم اشيـاء و شـوق تـو
عـادت خطـرناڪی‌سـت
ڪہ نمی‌دانـم چڪَونہ از دسـت آن
نجـات پيـدا ڪنم و عشـق تـو
ڪَناه بزرڪَی‌سـت
ڪہ آرزو می‌ڪنم
هيـچ‌ڪَاه بخشيـده نشـود
آنقدر دوستت دارم‌ها
دلتنگى‌ها خاطرت به زبان‌هاى
گوناگون روى قلم‌ها چرخيده
كه ترجيح ميدهم
قلم را زمين بگذارم وتمامِ
آشوب‌هاى دلم را كنارِ گوشَت نجوا كنم
بودنت را لازم دارم
براى چند دقيقه ابرازِ دلتنگى ديگر كافی‌ست
هر آنچه خواندى و به رويَت نياوردى
عشق به نظرم تلخ نیست قشنگه بدون دلیل طرفتو دوست داشته باشی همین چیزای ساده خیالش رو نفس کشیدن و با عشق نگاهش کردن میخام بنویسما اما همچین حس خاصی رو نمیشه تایپ کرد بنطرم وقتی میفهمی عشق چیه که حسش کنی مثلا وقتی یهو‌ به خودت میای و خودتو غرق یه ادمی میبینی که اونو به هر چیزی ترجیح میدی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 24 / 1

و ساعت 4:40 بعد از ظهر


احسان جونم صدف زندگیم فدای اون صدف گذاشتنت بشم بوس بهت چقدر دلتنگتم چقدر تو رو کم دارم ‌لحظه لحظه عشق


دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست به بوئیدن پرتقال می‌ماند به عطر نرگس و رایحه‌ی یاس وقتی عاشقت شدم
نمی‌دانستم تکه‌ای از بهشت در دوست داشتن تو، توصیف می‌شود
تڪرار می ڪنم تو را
در تمام شعرهایم
تو می روی از
درون هر چه که احساس مرا
در انعکاس نفسهایت
تڪرار می کند
تو دوستت دارم های مرا
به انزوا می کشانی در لابلای سکوتی سرد
من عهد بسته ام که
تمام فصول تو رابسرایم در
عاشقانه ترین فصل
در عاشقانه های مڪرر
و در دیوان عشـــــق
بہ ستــاره ها بنگر ڪہ چطور دیوانہ وار عشق بازے میڪنند بہ آسـمان بنگـر ڪہ چطـور در سیــاهے خود مست میشـود بہ اقیــانوس بنگــر  ڪہ چطور تن شرجیش دل امواج را آب میڪند تو نیـز هم رنــگ جمـاعت شــو مست شو دیوانہ شو و رد پاےعشــق را بر لبـم بوســہ بزن
در من بچرخ در من برقص
گونه هایم از تو گلگون است و
لبخندم از تــو شرمم از گرماے توست و
چشمانم از تو خمار ببین
من و تو فقط چند دقیقه در یکجا اتاق نفس ڪشیده ایم و من این چنین مستم
لبهای ما
احساس عمیق عشق را
نابلدند بیا تا مصاحبتی عاشقانه
چشمهایمان را
به هم تعارف کنیم
قسم به جانِ عزیزت که در
شبِ عُسرت
غمِ بزرگِ مرا غمگسار
خواهد کشت
تو در کنارِ منی نه تو
در خیالِ منی
مرا که مستِ تواَم این
خمار خواهد کشت



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 1

و ساعت 9:53 قبل از ظهر


احسان جونم مامان مریم ات خوبند اخ یک عکس جدید ازشون بذار امیدوارم همیشه شادسلامت باشند ‌همچنین پدرت

هر شب
من و مهتاب با بوسه
بدرقه ات می کنیم تا خواب بخواب ای
شُکوه هر شعر و شیدایی بخواب ای دلیل آفتاب و هر روشنایی بخواب که فردا زندگی
با چرخشِ چشمان تو آغاز خواهد شد
عاشقانه های دل انگیزی زیرزبان توست‎‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌
وقفل های نهان بردهانت
با کلید بوسه های آتشین می گشایمش
چنان می‌بوسمت که هردوگرم وعاشقترشویم
توازبوسه های داغ من
من از ترنم عاشقانه های تو
بگو دوستم داری تا زیباتر شوم
بگو دوستم  داری تا انگشتانم طلا شود
و ماه از پیشانی ام بتابد
بگو دوستم داری تا زیر و رو شوم
تبدیل شوم به خوشه ای گندم یا یکی نخل
بگو دل  دل نکن
بگو دوستم داری
تا شعرهایم بجوشد و واژگانم الهی شوند
عاشقم باش تا با اسب به فتح ِ خورشید بروم
گویا تو را
از سال‌ها قبل
دوست داشته‌ام
قبل‌تر از گریه‌های کودکی‌ام
قبل‌تر از لیلی قبل‌تر از زلیخا
شاید قبل‌تر از آنکه دانه‌ی گندمی
آدمی را به زمین بکشاند.من تو را قبل‌تر
از واژه‌ی عشق، دوست داشته‌آن
گفته بودم
ریز گردهای عشقِ
من به تُ
در همه جاپخش شده
بد نیست
اگر مبتلایم بشوی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 1

و ساعت 9:51 قبل از ظهر


چقدر امسال عید زود تموم شد و ماه رمضون که زود دارد میگذرد امسال بهترین با شکوه ترین سال زندگیت باشه


شب که میشود
دلم بی سبب
بهانه تو رامی گیرد
کاش بودی
هیچ میدانستی نبودنت
شب غم انگیزم را
خیالت دل انگیز می کند
و‌معجزه
دوست داشتنِ توست که حتی بدون حضورِ خودت
هر روز
در من اتفاق می‌افتد
زیباترین عشق
دلم میخواهد
ساعتها به چشمان
مستت بنگرم
غرق شوم درنگاه عاشقانه ات
وبگویم میخواهمت
دوستت دارم
باش تاباشم
چون‌ بودنم تنها درکنار
تو‌ معنا دارد
ای آشنای من
برخیز و با بهارِ سفر کرده بازگرد
تا پر کنیم جامِ تهی از شراب را
وز خوشه‌های روشنِ انگورهای سبز
در خُم بیفشریم
میِ آفتاب را
بهـار نارنـج آورده ام
با عطـر نگاهـم
طعـم چـای صبح است
همـراه
عسـل لبهایتـــ دل پذیرترین
صبحانـه امروز
در حاشیه ی لب هایت تمام شب را قدم می زنم شاید بوسه ای اتفاق افتاد
ڪجاے دنیاے تـو بمانـم ڪه
آرزوهاے بارانیم به تـرنم عشـق
آغشته شـود من با بـوسه هاے بارانـے تـو خلق شـده ام
مرا میان بـازوانت
پشت تمام واژه هاےاحساس
پنهان ڪن
معجزه
دوست داشتنِ توست که حتی بدون حضورِ خودت
هر روز
در من اتفاق می‌افتد
یک شب بیا
و گیره از موهایِ من وا کن
تا مو به مو
از بر کنی این دلربایی را
من تورو میخوام
نه شبیه تورو
نه حتی بهتر از تورو
بهتر از تو از دید من وجود نداره
هیچکس نمیتونه اون
حسی که تو بهم میدی رو بده
کاش عاشق شدن همینقدر که نیما
میگه ساده و رویایی و قشنگ بود به تو که می‌رسم مکث می‌کنم
انگار در زیبایی‌ات چیزی جا گذاشته‌ام
مثلا در صدایت آرامش
یا در چشم‌هایت زندگی
استاد شهریار بعد از دیدن معشوقه ﺟﻮﺍﻧش
ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 1

و ساعت 9:49 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم الهی من فدات بشم انلاین هستی خسته کارهایت نباشی جان جانانم دوست دارم


به هوای تو هر شب
بهار دسته دسته
در من جوانه می زند
غنچه باز می کند
و زیبایی اش را
به رخ تمام فصل های دلم می کشد
روزهایت را
به هوای بهاری صبح هایم
پیوند بزن که
دنیا از اینجا زیبا می شود
و هر شب هانه های دلم را
به موسیقی ملودی نور سنجاق میکنم
محبوب بیقرار شعر برگرد می خواهم تمام این غزل را ننوشته عریان کنم برای شب
و دلبریها با خیال آغوشت
بیا حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران بهاری می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
کنار تو بودن نشان همه
زیبا‌یی هاست
ارمغان تک‌تک خوبی‌‌ هاست
شکفتن شکوفه ها و
استشمام عطر همه گل‌ها‌ست
مژده‌ی بهاران و نو شدن زندگی
در همه فصل هاست
کنار تو بودن نهایت همه عشق بودن هاست
دعوتم کن به شهر آغوشت شهری که
عطر دلدادگی اش بتَراود اندامم را آغوشی که
بی پَروا مَرا
لا بلای بازوانت بفشارد بوسه هایت غرقم
کندآنگاه با شهد لبانت
عسلی کن لبانم را
زادگاه عاشقانه هایم
قلب توست
که آنجا بساط
عشق
بر پا کرده ای
تادر کرانه های
بی پایان آغوشت
دوست داشتنت را زندگی میکنم
در سَمتِ چپ سینه من
یک خانه کوچک است کسی جز تو در آن زندگی نخواهد کرد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 1

و ساعت 9:47 قبل از ظهر


فدای روی ماهت بشم احسان جونم بوس از راه دور اخه تا کی


شبانه هایم را با تو‌
قسمت میڪنم
آرامش و سڪوتش از تو
بے تابے و بیقرارے اش از من
آخرش برایت از دل شب
شعر و غزل مے آورم
و تو نیز برایم
دلدادگے و شیدایے را
لبهای ما
احساس عمیق عشق را
نابلدند
بیا تا مصاحبتی عاشقانه
چشمهایمان را
به هم تعارف کنیم
و ریز گردهای عشقِ
من به تُ
در همه جاپخش شده
بد نیست
اگر مبتلایم بشوی
من بعید میدانم تو این شب ها را تنهایی بگذرانی وگرنه چطور ممکن است عکسی
خاطره ای تشابه اسمی
عطری حتی
یک دلتنگیِ ساده ی لعنتی
تو را
به سمت من هول ندهد
عشق من با انگشت‌های کشیده پیانو می‌نواخت من پابه پای پونه‌های وحشی می‌رقصیدم
باران می‌آمد
بهار نارنج‌ها همه مست هوا هوای تو بود
و گاهی خوا‌‌بت را می‌بینم
بی‌صدا
بی‌تصویر
مثلِ ماهی در آب‌های تاریک
که لب می‌زند و
معلوم نیست
حباب‌ها کلمه‌اند
یا بوسه‌هایی از دل‌تنگی
قشنگترين تعریفی كه از رابطه لانگ دیستنس شنيدم :
او را لمس نکردم ولی میتوانم دوست داشتنش
را با تمامِ وجودم حس کنم عشق تنها چیزیست که نیازی به چشم ندارد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 17 / 1

و ساعت 8:28 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم خسته کارهایت نباشی

به هوای تو هر شب
بهار دسته دسته
در من جوانه می زند
غنچه باز می کند
و زیبایی اش را
به رخ تمام فصل های دلم می کشد
روزهایت را
به هوای بهاری صبح هایم
پیوند بزن که
دنیا از اینجا زیبا می شود
و هر شب هانه های دلم را
به موسیقی ملودی نور سنجاق میکنم
محبوب بیقرار شعر برگرد می خواهم تمام این غزل را ننوشته عریان کنم برای شب
و دلبریها با خیال آغوشت
بیا حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران بهاری می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
کنار تو بودن نشان همه
زیبا‌یی هاست
ارمغان تک‌تک خوبی‌‌ هاست
شکفتن شکوفه ها و
استشمام عطر همه گل‌ها‌ست
مژده‌ی بهاران و نو شدن زندگی
در همه فصل هاست
کنار تو بودن نهایت همه عشق بودن هاست
دعوتم کن به شهر آغوشت شهری که
عطر دلدادگی اش بتَراود اندامم را آغوشی که
بی پَروا مَرا
لا بلای بازوانت بفشارد بوسه هایت غرقم
کندآنگاه با شهد لبانت
عسلی کن لبانم را
زادگاه عاشقانه هایم
قلب توست
که آنجا بساط
عشق
بر پا کرده ای
تادر کرانه های
بی پایان آغوشت
دوست داشتنت را زندگی میکنم
در سَمتِ چپ سینه من
یک خانه کوچک است کسی جز تو در آن زندگی نخواهد کرد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 17 / 1

و ساعت 8:27 قبل از ظهر



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 811 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 176
بازدید دیروز : 73
بازدید هفته : 176
بازدید ماه : 91875
بازدید کل : 874045
تعداد مطالب : 24307
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستاره امید

<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................